درباره کتاب

«امیرمنصور» نوه‌ی حاج اسماعیل بزاز، تاجر جوانی است در بازار وکیل شیراز. جوانی آرام و محجوب که طبق رسم و رسومات باید شغل آباء و اجدادی‌اش را عهده‌دار شود. از آنجایی که او تنها بازمانده‌ی خاندان‌ است، وظیفه‌ دارد که هم چراغ خانه‌ را روشن نگه‌ دارد، هم چراغ حجره بزازی بازار وکیل را. بالاخره روزی می‌آید که او پای سفره‌ عقد می‌نشیند و با «خورشید» دختری از اعیان سرشناس شهر ازدواج می‌کند و خورشید با طبق طبق جهاز وارد زندگی تاجر جوان می‌شود. سرجهازی‌ خورشید، کنیزکی است سیه‌ چهره‌ که میان زندگی جدید و پرتلاطم امیرمنصور، بی‌اختیار به سرنوشت او سنجاق می‌شود.

بخشی از کتاب را باهم بخوانیم:

محله‌ی سنگ سیاه خلوت بود. نه اطراف بقعه‌ی سید حاجی غریب چندان‌ رفت و آمدی بود و نه در کوچه‌های تنگ و باریک و خانه‌های خشت و گلی‌اش. باد سرد چله‌ی بزرگ گاه شدت می‌گرفت و توی کوچه‌ها گرد و خاک راه می‌انداخت. هنوز تا بلند شدن‌ صدای اذان‌ مانده بود اما دل آسمان‌ با ابرهای یکپارچه نارنجی خاکستری‌اش جلو جلو داشت به پیشواز غروب می‌رفت.

…

◼ اگر از طرفداران داستان‌ها و رمان‌های ایرانی هستید، بدون‌ شک یکی از بهترین پیشنهادات ما به شما دوستان همراه، کتاب اسرار آتنا اثر مریم دلیر انتشارات برکه خورشید، خواهد بود.

کتاب هلال ماه نو اثر فریبا حاتمی انتشارات برکه خورشید