بخشی از کتاب را باهم بخوانیم:

مادرش امروز سعی کرده بود که به او خوش بگذرد، اما خودش هزار جور گرفتاری داشت. لاله‌ با حاج مرتضی هم پشت تلفن دعوایش شده بود، چون دایی امیر آمده‌ بود و از گاوصندوق پدربزرگ، دسته چکش را برداشته‌ بود. نوزادش هم مدام گریه‌ می‌کرد و خودش می‌گفت باید او را به دکتر ببرد. نوی از صورت ناز و کوچک آلما خوشش آمده‌ ببود، از انگشت‌های کوچکش که‌ دور شست او حلقه شده‌ بودند. آلما شبیه مادرش بود اما دوست نداشت که این را به زبان بیاورد.

او خوشحال بود که یک خواهر کوچکتر دارد. حتی با اینکه ناتنی بود. لاله گفته بود که بعضی وقت‌ها آدمها هرچقدر هم که معذرت خواهی کنند بخشیده‌ نمی‌شوند و نوید می‌دانست که او این حرف را در مورد خودش و بابا می‌گوید. دارا کینه‌ای نبود و نوید نتوانست این را به لاله بگوید که پدرش از او متنفر نیست.

وقتی زنگ در به صدا درآمد‌، لاله بلند شد و گفت: «نگاره حتماً.»

از پشت آیفون هردویشان را باهم دید و …

…

◼ اگر از طرفداران رمان‌های عاشقانه و ایرانی هستید، کتاب خوشبختی های کوچک اثر مژگان زارع انتشارات برکه خورشید، یکی از بهترین پیشنهادات برای شماست.

کتاب مرز وارون اثر رزا دهقانی پور انتشارات برکه خورشید