درباره نویسنده

مری شلی متولد ۳۰ اوت ۱۷۹۷، نویسنده داستان های کوتاه و نوجوانان و همینطور رمان نویس محبوب و مشهور قرن 19 میلادی انگلستان است. داستان‌های او فراتر از مرزهای انگلستان رفته‌ و تقریبا به تمامی زبان‌های مهم دنیا ترجمه و چاپ شده‌ است. مری در خانواده‌ای متولد شد که به فرهیختگی شهره‌ی عام و خاص بودند. مادرش از حامیان سرسخت حقوق زنان در قرن هجدهم میلادی بود بیشتر بخاطر دفاع از اعلامیه‌ی حقوق زنان در سال 1792 می‌شناسند. پدرش «ویلیام گادوین» نیز یکی از فیلسوفان و نویسندگان برجسته‌ی دوران خود بود. هرچند که مری مادرش را به دلیل بیماری، به محض متولد شدن از دست داد و از همان کودکی از لذت کنار مادر بودن محروم بود.

آثار نویسنده

مری شلی کتاب «فرانکنشتاین» را در سال 1818 به طور ناشناس منتشر کرد که با استقبال بی‌نظیری مواجه شد. پس از آن داستان کوتاهی را درسال 1819 به نام «ماتیلدا» منتشر کرد. رمان دوم بلند او به نام «والپرگا» به محض چاپ شدن در سال 1823 با موفقیت فراوانی روبرو شد. سایر رمان های او عبارت‌اند از:

• آخرین انسان 1826
• بخت و اقبال پرکین واربک 1830
• لودور 1835
• فالکنر 1837

درباره کتاب

مری شلی کتاب «فرانکنشتاین» را در سال 1818 منتشر کرد. این کتاب یک مدل و مرجع ناب برای داستان‌های گوتیک، علمی/تخیلی و سایر رمان های ژانر وحشت است که پس از این کتاب نوشته شده‌اند. داستان فرانکنشتاین، همان ایده‌ی محبوب همیشگی دانشمند دیوانه، انحراف آزمایشات علمی از مسیر صحیح و تاثیرات مخرب آسیب های روانی است. هرچند که کتاب فرانکنشتاین اثر مری شلی انتشارات آناناس، در رده بندی داستان های نوجوانان قرار می‌گیرد ولی داستان کتاب آنقدر جذاب است که بزرگسالان را نیز درگیر خود می‌کند و می‌تواند تا ساعت‌ها شما را مشغول مطالعه کند.

داستان کتاب

داستان کتاب فرانکنشتاین اثر مری شلی انتشارات آناناس، با نامه های رابرت والتون، کاپیتان یک کشتی که در مسیر قطب شمال حرکت می کند، آغاز می شود. کاپیتان برای خواهرش تعریف می‌ کند که چگونه کشتی آنها با قطعات یخ محاصره شده‌ و متوقف می‌ شود. در این میان آنها با ویکتور فرانکشتاین که در شرف مرگ قرار دارد مواجه می شوند. او با دزدیدن اعضای بدن اجساد، پیکری انسانی به وجود می‌ آورد و با استفاده از راز حیات به آن زندگی می بخشد. ولی با دیدن هیولایی که به وجود آورده‌ چنان به وحشت می‌ افتد که آن را رها می کند. چند ماه بعد در حالی که امیدوار است هیولا‌ از بین رفته باشد از کشته‌ شدن برادرش مطلع می‌ شود. در حالی که می‌ شنود برادرخوانده‌اش به جرم قتل برادرش متهم شده‌ است.

او با این که حدس می‌ زند قتل کار هیولا باشد سکوت می کند، زیرا این گمان را دارد که کسی حرفش را باور نخواهد کرد. محکومیت و اعدام برادر خوانده ویکتور او را بیش از پیش تحت فشار روانی قرار می‌ دهد. او برای رهایی از این فشار به همراه خانواده‌ اش به تعطیلات می رود. در تعطیلات و زمانی که ویکتور به کوه پیمایی رفته هیولا را دوباره می بیند. هیولا از درد و رنج تنهایی خود می گوید و این که به خاطر ظاهر وحشتناکش همدمی ندارد… .