درباره کتاب
داستان کتاب شب های روشن در مورد جوان رویاپردازی است که تنهایی را به خوبی درک میکند. کسی که سالهاست تنها زندگی میکند و مانند دیگر شخصیتهای اصلی داستایفسکی با مردم عادی متفاوت است. این جوان ۲۶ ساله مدام تنهایی خود را با شهر پترزبورگ تقسیم میکند. با دیوارها و در و پنجرههای شهر در دل میکند و ادعا دارد بهتر از هرکسی آنان را میفهمد.
شخصیت اصلی کتاب شب های روشن اثر فئودور داستایوفسکی انتشارات آزرمیدخت، یک روز وقتی با دلی خوش آواز میخواند و به سمت خانه میرفت، متوجه چیزی میشود: «زنی کنار راهم ایستاده، به جانپناه آبراه تکیه داده بود. بر طارمیِ جانپناه آرنج نهاده بود و پیدا بود که به آب تیره خیره شده است. کلاه زردرنگ بسیار قشنگی بر سر داشت با روسری توری سیاه دلفریبی روی آن.» در ادامه متوجه میشود که زن در حال گریه کردن است و به هیچوجه متوجه حضور او نیست. جوان ناخودآگاه به سمت دختر کشیده میشود و طی یک اتفاق با او آشنا میشود. آنها برای روز بعد قرار ملاقات میگذارند، داستان زندگی خود را برای همدیگر تعریف میکنند و…
بخشی از کتاب را با هم بخوانیم:
من جایی نداشتم بروم و کاری هم نداشتم که برای آن پترزبورگ را ترک کنم. حاضر بودم که همراه هر یک از این گاریها بروم، با هر یک از این آقایان محترم و خوشسر و پز سوار کالسکه بشوم و شهر را ترک کنم اما هیچکس، مطلقا هیچکس، دعوتم نمیکرد؛ انگاری همه فراموشم کرده بودند، مثل این بود که همهشان مرا حقیقاً بیگانه میشمردند…
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.