درباره نویسنده

شرلی جکسون با نام کامل شرلی هاردی جکسون (Shirley Hardie Jackson)، در تاریخ 14 دسامبر سال 1916 در سان‌فرانسیسکو کالیفرنیا به دنیا آمد‌. پدرش لسلی جکسون و مادرش جرالدین باگبی نام داشتند. شرلی جکسون با مادرش رابطه‌ی خوبی نداشت. از سوی دیگر، او همیشه با بقیه‌ی بچه‌ها متفاوت بود و با دیگران به راحتی جور نمی‌شد. همین موضوع باعث شده بود که مادرش از اینکه چنین دختری غیرعادی دارد، کمی بترسد.

شرلی دوران دبیرستان خود را می‌گذراند که خانواده‌اش به نیویورک نقل مکان کردند. او ابتدا وارد دانشگاه روچستر شد و کمی بعد، برای تحصیل در رشته‌ی روزنامه‌نگاری به دانشگاه سیراکیوز رفت. حضور شرلی جکسون در این دانشگاه چند اتفاق مهم را برایش رقم زد: خلاقیت، نبوغ و نیز مهارت‌های اجتماعی‌اش با حضور در دانشگاه شکوفا شد. موفق شد تا داستانش را در نشریه‌ی ادبی دانشگاه منتشر کند. آشنایی شرلی جکسون با همسر آینده‌اش، استنلی ادگار هایمن (Stanley Edgar Hyman) که منتقد ادبی بود، نیز در همین دانشگاه رخ داد.

شرلی جکسون و استنلی هایمن در سال 1940 ازدواج کردند و برای زندگی به ورمانت رفتند. آن‌ها چهار فرزند به نام‌های لارنس، جوآن، سارا و بری داشتند. شرلی جکسون علاوه بر نوشتن، به کارهای خانه‌ نیز می‌پرداخت و درآمدش بعد از انتشار داستان «لاتاری» خیلی بالا رفت. او در سال‌های آخر عمرش با بیماری‌های زیادی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. سیگار کشیدن‌های پی‌درپی سلامتش را تحلیل برده بود و مشکل اضطراب و ترس از محیط‌های شلوغ داشت. به همین دلیل خیلی کم از خانه خارج می‌شد.

جکسون در نهایت در 8 اوت 1965 در 48سالگی در خواب از دنیا رفت.

درباره کتاب

فرض کنید در خانه‌ی گرم خود نشسته‌اید و در حالی که فنجان قهوه در دست دارید، به موسیقی مورد علاقه‌تان گوش می‌دهید. ناگهان از غیب سر و کله‌ی کودکی پلید پیدا می‌شود و آرامش شما را صلب می‌کند و روحتان را به درد می‌آورد.

یا اینکه ممکن است که فردی که دائم به اطرافیانش سوئظن دارد دچار توهماتی شود که آرامش را از او بگیرد. یا دائم فکر کند که کسی او را تعقیب می‌کند و یا قصد جان او را دارد.

چقدر گیر افتادن‌ در چنین زمانهایی طاقت فرسا و ترسناک است!

این کتاب شامل مجموعه داستان‌های کوتاهی است که می‌تواند شما را از فضای آرام خود بیرون‌ بیاورد و در دلتان‌ بذر هیجان و هیاهو بکارد و افکارتان‌ را با ترس روبه‌رو کند.

بخشی از یکی از داستان‌ها را را باهم بخوانیم:

مرد گوشه‌ای زیر چراغ راهنمایی ایستاد و سپس از کنار خیابان به راه خود ادامه داد. او به آرامی قدم می‌زد و چند نفری را که از کنارش عبور می‌کردند نگاه می‌کرد. خیلی از نیمه شب گذشته بود و خیابان‌ها تقریباً مثل همیشه خلوت بودند. همانطور که آن مرد داشت از خیابان خلوت عبور می‌کرد دید که کنار خیابان یک دختر مرده است. آن دختر تقریباً پشت به دیوار یک ساختمان افتاده بود. مرد به او نزدیک شد، متوجه شد که آن دختر زنده ولی …

…

در کتاب داستان های شرارت بار اثر شرلی جکسون انتشارات کودک یار (یوشیتا)، با داستان‌هایی فوق‌العاده هیجان انگیز روبه‌رو خواهید شد.

کتاب داستان های شرارت بار اثر شرلی جکسون انتشارات کودک یار (یوشیتا)